پراكندگي جغرافيايي تشيع در ايران روزگار ايلخاني
پراكندگي جغرافيايي تشيع در ايران روزگار ايلخاني
واژه هاي كليدي: مغول، ايلخانان، تشيع، اسماعيليان، حِلّه.
درآمد
اين مختصر بر آن است تا با بررسي منابع تاريخي و جغرافيايي موجود، پراكندگي جغرافيايي تشيع، در دورههاي قبل و همزمان با يورش مغولان و همچنين دوران سيطرة ايلخانان بر ايران زمين را ترسيم نمايد. در اين خصوص دو فرضيه مطرح است:
1ـ هم چنان كه در دوران ايلخانان، تشيع به عللي، نمود و گسترش چشمگيري يافت، در بعد جغرافيايي نيز توسعة قلمروهاي شيعي مفروض است؛
2ـ عليرغم گسترش و برجستگي تكاپوهاي شيعي دوران ايلخانان، در بعد جغرافيايي تحول چندان چشمگيري در گسترش قلمروهاي شيعي رخ نداد و تقريباً همان چهرة قبل با اندك دگرگوني تثبيت گرديد.
در خصوص معرفي مناطق شيعي در دوران ايلخانان ـ تا آنجا كه جست وجو شد ـ تاكنون پژوهش مستقلي به زبان فارسي صورت نگرفته است؛ اگر چه عموم پژوهش گراني كه درباب تاريخ تشيع در اين دوران تحقيق كردهاند به اين مسئله اشارههايي نمودهاند؛ به عنوان نمونه، دكتر شيرين بياني در كتاب ارزشمند خود دين و دولت در ايران عهد مغول در ضمن بحث از تكاپوهاي شيعيان، به برخي نواحي شيعه مذهب نيز اشاره مينمايد اما كاملاً اين پراكندگي را ترسيم نميكند همچنين نويسندة مقالة هفتم از كتاب تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان (پژوهش دانشگاه كيمبريج) با عنوان «دين در عهد مغول» تنها به نحوة تعامل جريانهاي مذهبي با هم و روند تكاپو و گسترش هر يك ميپردازد. نويسندة كتاب مسائل عصر ايلخانان نيز عليرغم دلبستگي به روند تكاپوهاي شيعي در راه گسترش، همانند دكتر بياني تنها به ذكر مهمترين مناطق ميپردازد. همچنين است وضع ساير پژوهشهايي كه مشاهده گرديد. به همين دليل پرداختن به اين مسئله لازم به نظر ميرسيد. نوشتة پيشرو، تلاشي در پاسخ به اين نياز ميباشد.
ابتدا بايد يادآوري كرد كه مراد از تشيع در اين بررسي، تأكيد بر نحلهاي خاص از فرقههاي شيعي نميباشد، بلكه ناظر به تمام گرايشهاي شيعي در دوران مورد مطالعه است؛ به بيان ديگر، اين بررسي همة گرايشهاي شيعي، اعم از زيديه، اسماعيليه، اماميه و نيز گرايشهاي غالي را شامل ميشود. البته با اذعان به اين كه در اين بين، اسماعيليان، مهمترين و برجستهترين جنبش شيعي تا روزگار مورد بحث بودند كه موفقيتهايي ديرپا، چه در بعد سياسي و چه در بعد اجتماعي، در ايران به دست آوردند؛ به گونهاي كه در برخي از مهمترين پايگاه هاي شيعي آن دوران، يا غلبه با اسماعيليان است و يا پيشينة حضور و فعاليت داعيان اسماعيلي در آنها ديده ميشود.
به هر رو، از بررسي گزارشهاي موجود اين نكته نمايان ميگردد كه تشيع نيز همپاي ساير نحلههاي مذهبي، در دوران مطالعه، تقريباً در سراسر ايران زمين گسترش يافته و براي خود پايگاههايي تأسيس نموده است، اما بديهي است كه اين گسترش در برخي نواحي چشمگيرتر است؛ به عبارت ديگر، تكاپوهاي شيعي در بعضي مناطق به چند دليل با موفقيت بيشتري همراه بوده است. در اين مختصر تلاش خواهد شد علاوه بر بررسي كلي مناطق مختلف، مهمترين شهرها و نواحي شيعي نيز معرفي شوند.
حاشية جنوبي درياي خزر و دامنههاي البرز و آذربايجان
تكاپوهاي شيعيان در «ولايات طبرستان و مازندران» پيشينة ديرپاتري در مقايسه با ساير مناطق ايران داشته است.[8] اين نواحي به دليل برخي شرايط جغرافيايي، سياسي و فرهنگي همواره مأمن گرايشهاي غير رسمي،[9] به ويژه در تاريخ ايران بودهاند؛ چه آن هنگام كه داعيان زيدي در اين نواحي به نشر افكار خويش پرداختند و چه آن زمان كه اسماعيليان در تلاش براي كسب قدرت به تبليغ دعوت خويش مشغول بودند، ساكنان نواحي شمالي ايران به آنها اقبال كردند.
با اين حال، برخي شهرها به عللي در مقايسه با ساير بلاد برجستگي بيشتري يافتند؛ از جملة اين شهرها ولايت رودبار و قلعة حصين آن «الموت»[10] بوده است. حسن صباح، داعي بزرگ اسماعيلي در ايران، با ورود و استقرار در همين قلعه (483 ه / 1090 م) توانست «دعوت جديدة»[11] خويش را گسترش دهد، البته پيشينة تكاپوهاي اسماعيليان در اين نواحي به گذشتههاي دورتر باز ميگردد.[12]
هم چنين شهرهاي طالقان[13] طبرش[14] استرآباد[15] ساري،[16] ارم،[17] آمل،[18] دهستان[19] و رويان،[20] در زمرة مناطق مهمي به شمار ميرفتند كه در نواحي شمالي ايران عرصة تكاپوهاي فرقههاي مختلف شيعي بود، اما اسماعيليان و پس از آنها زيديان برتر بودند. در واقع، اسماعيليان تنها نحلة شيعي صاحب قدرت نظامي در خور توجه، هم زمان با تهاجم مغولان بودهاند؛ هر چند زيديان نيز در اين نواحي با توجه به پيشينه حضور داعيان زيدي،[21] تا حدي نفوذ و محبوبيت داشتند.
در همين خصوص، گزارشهايي مبني بر رقابت و كشمكش بين زيديان و اسماعيليان تا سر حد جنگ و درگيري نيز در دست ميباشد.[22] همچنين نحله اماميه نيز دستكم از روزگار علويان طبرستان در اين ناحيه پيرواني داشته است.[23]
براساس گزارشهاي موجود يكي از اهداف و وظايف هولاكو خان، اولين ايلخان مغول (د:663ه / 1265م) در حمله به ايران بر چيدن قلعههاي اسماعيلي و پايان دادن به هيمنه و شوكت خداوندان الموت بود[24] كه در اجراي آن موفق گرديد. به همين دليل انتظار ميرفت با پايان كار جانشينان حسن صباح، «باطني گري» نيز پايان يابد. اما چنين امري نه تنها محقق نگرديد، بلكه روايتها از ادامة تكاپوهاي اسماعيليان در اين مناطق حكايت دارند.[25] در واقع با ويراني قلعههاي اسماعيلي و از بين رفتن پايگاههاي نظامي آنان، به عنوان مهمترين نحله شيعي در نواحي شمالي ايران، همچنان مناطق شمالي ايران يكي از مراكز مهم شيعي در ايران دوران ايلخاني و پس از آن باقي ماند؛ به نحوي كه باز هم شهرها و ولايات متعددي دراين نواحي به عنوان مراكز شيعيان نامبردارند.
نواحي اشكور، ديلمان، طوالش، خركان، خستجان،[26] طالقان،[27] جرجان،[28] آمل، ساري،[29] و رودبار[30] در زمرة مناطق شيعي شمال ايران و در حاشيه جنوبي درياي خزر و دامنههاي البرز ميباشند كه در منابع دوران بعد از يورش مغولان از آنها نام برده شده اپست. نكته حائز توجه در اين خصوص، كاسته شدن از اهميت اين نواحي در مقايسه با قبل و هم چنين تفوق تدريجي گرايش اماميه بر ساير فرقهها در اين دوران ميباشد. اين نكته را ميتوان از گزارشهاي موجود دريافت؛ به عنوان نمونه، اقبال مردم اين نواحي به سيد قوام الدين مرعشي، مؤسس سلسلة مرعشيان (د: 782ه / 1380م) كه مذهب اماميه داشت. [31]، جلوهاي از گرايش به تشيع اماميه ميباشد.
آذربايجان نيز يكي ديگر از نواحي ايران است كه شيعيان در آن فرصت تكاپو به دست آوردهاند. البته اين ناحيه نيز در زمرة مناطقي قرار ميگيرد كه در گذشته مورد توجه گرايشهاي غير رسمي و ضد خلافت بوده است. [32] دربارة پيشينة حضور خوارج در اين ناحيه اطلاعاتي موجود است،[33] اما سابقة حضور شيعيان در اين منطقه به دوران حكومت مسافريان در اين ولايت باز ميگردد. داعي اسماعيلي، ابوالقاسم علي بن جعفر، نيز كه مدتي وزارت مسافريان را برعهده داشت، در راه گسترش و ترويج مذهب اسماعيلي در آذربايجان تلاش گستردهاي انجام داد. [34] اسماعيليان در دورههاي بعد هم در اين ناحيه فعال بودند. صاحب جامع التواريخ از گرويدن گروهي موسوم به پارسيان ـ كه او ايشان را مزدكي مينامد[35] ـ به مذهب اسماعيلي در سال 536ه/1142م خبر ميدهد. وي علت اين گرايش را قدرتيابي روزافزون اسماعيليان در اين ناحيه و ديگر مناطق ميداند.[36] در مجموع، اسماعيليان مطرحترين فرقة شيعي اين ناحيه در آن روزگار بودند.
خراسان و قهستان
برخلاف آن ميتوان به شهرهاي متعددي در خراسان، اعم از قسمتهاي شمالي و ناحيه قهستان اشاره كرد كه در آنها فرق مختلف اسماعيلي در تكاپو براي قدرتيابي و نشر افكار خويش بودند. [41] طالقان،[42] نيشابور،[43] مهنه، غرجستان، غور[44] و هرات[45] (در شمال و شرق) و نيز طبس، تون، قائن[46] و به گزارش ياقوت حموي، جغرافي دان مسلمان، سراسر ناحية قهستان،[47] در شمار بلادي بودند كه گرايشهاي اسماعيلي در آنها براي كسب قدرت تكاپو ميكردند. اگر چه در برخي از اين نواحي در مجموع شيعيان در اقليت قرار داشتند، اين اسماعيليان بودند كه بر ساير فرقههاي شيعي تفوق داشتند. در اين ميان، ولايت خوارزم در شمال غربي خراسان و شهر مهم آن جرجانيه نيز در منابع به عنوان ناحيهاي كه در آن گرايشهاي معتزلي بر ساير تمايلها غلبه دارد،[48] معرفي شده است. با توجه به نزديكي بين برخي عقايد شيعه و معتزله، احتمالاً ميتوان اين ناحيه را نيز در زمرة مناطق مستعد نفوذ و گسترش تشيع بر شمرد.
همان گونه كه پيشتر اشاره شد، نخستين هدف هولاكوخان از حمله به ايران، ويراني و انقياد قلعههاي اسماعيلي بود. به همين دليل خراسان و به ويژه قهستان نخستين منطقهاي بود كه به دليل وجود قلعههاي متعدد اسماعيلي ميبايست پاكسازي ميشد.
اين بار نيز مغولان به موفقيت نسبي دست يافتند؛[49] قلعههاي اسماعيلي يكي پس از ديگري فتح شد و اهل آن «به جز پيشه وران تمامت را به قتل آوردند»،[50] اما اين مسئله به معني پاكسازي اين نواحي از شيعيان نبود؛ نه تنها اسماعيليان تا مدتها در برخي نواحي مقاومت نمودند،[51] بلكه خراسان بار ديگر شاهد تكاپوي شيعيان در مناطق گوناگون آن بود؛ با اين تفاوت كه برخلاف گذشته كه اسماعيليان به شدت فعال بودند، اين بار شيعيان اماميه براي به دست آوردن قدرت تلاش ميكردند. تا حدي كه در اواخر دوران ايلخاني و هم زمان با انحطاط تدريجي قدرت ايلخانان پس از مرگ ابوسعيد بهادر خان و نيز سر بر آوردن مدعيان قدرت در گوشه و كنار قلمرو ايلخانان، با به قدرت رسيدن دولت شيعه مذهب سربداران (788 ـ 733 ه / 1386 ـ 1333 م)، تكاپوهاي شيعيان اماميه به ثمر نشست.
بدين ترتيب، منابع با اجماع بيشتري از شهرهاي بيهق (سبزوار)،[52] توس (مشهدالرضا)[53] و نيشابور[54] به عنوان شهرهايي كه شيعيان اماميه در آنها برتري دارند، ياد ميكنند. همچنين برخي گزارشها حاكي از اين مطلب است كه دعوت جنبشهاي اماميه در ديگر نواحي خراسان، چون خواف و قهستان نيز با استقبال روبهرو ميشده است.[55] به بيان ديگر، آن چه در نواحي شمالي ايران رخ داد؛ يعني گرايش شيعيان از مذهب اسماعيليه به اماميه در خراسان نيز به تدريج حادث شد. البته اين انتقال با آهستگي بيشتر دربارة ساير نواحي صورت گرفت.
سيستان و كرمان
در كنار حضور خوارج در سيستان از تكاپوي اسماعيليان نيز خبرهايي در دست ميباشد.[58] البته حضور اسماعيليان در اين ناحيه را بايد در پيوند با تكاپوهاي داعيان اسماعيلي در خراسان و قهستان دانست.[59] به هر روي، اسماعيليان سيستان يكي از گروههاي بسيار فعال اسماعيلي به شمار ميرفتند.[60]
كرمان نيز ناحيهاي است كه خوارج در آن پيشينه ديرپايي داشتند. شهرستاني، سابقة حضور خوارج در كرمان را به بعد از جنگ نهروان ميرساند.[61] همچنين وي از حضور خوارج خلفيه در كرمان خبر ميدهد.[62] اما پروفسور مادلونگ اولين حضور خوارج در كرمان را مربوط به سال 66 ه / 686 م و فرقه اَزارقه ميداند.[63] گويا خوارج در اين زمان بر اين منطقه سيطرة استواري داشتهاند؛ به حدي كه به ضرب سكه اقدام كردهاند.[64] همچنين در شهر بم مسجد جامعي خاص خويش كه محل خزانة ايشان نيز بوده، داشتهاند.[65]
اما آن چه مهمتر و به بحث اصلي نزديكتر است، حضور و تكاپوي اسماعيليان ميباشد. به گزارش جامعالتواريخ، كرمان از مناطقي است كه حسن صباح در بازگشت از مصر به دعوت در آن پرداخته است.[66] مهمترين اقدام اسماعيليان در اين ناحيه، دعوت ايرانشاه بن تورانشاه از شاهزادگان سلجوقي كرمان ـ كه چندي هم حكومت كرد ـ به كيش اسماعيلي ميباشد؛[67] هر چند حكومت اين شاهزادة اسماعيلي مذهب چندان نپاييد و با تكفير علماي كرمان غائله او پايان يافت.[68] همچنين از پذيرش كيش اسماعيلي از سوي قبيله قفص، ساكن در كرمان، اخباري در اختيار ميباشد.[69] به هر روي، اين گزارشها نشان از قدرت و اهميت اين فرقه در كرمان دارد.
نواحي مركزي و غربي و جنوب غربي
ري از جمله اين شهرها است كه اختلافهاي مذهبي در آن گاهي تا حد جنگ و خونريزي پيش ميرفت. بر اساس گزارشهاي النقض، سياست نامه ، راحه الصدور و آيه السرور، ري، شهري شيعي (اماميه) بوده است. ياقوت حموي نيز كه اثر خود را در حدود نيم قرن بعد نگاشته است، ري را شهري معرفي ميكند كه در گذشته شيعيان اكثريت جمعيت آن را تشكيل ميدادهاند. وي همچنين از بروز اختلاف و درگيري بين شيعيان (اكثريت) و سنيان حنفي و شافعي (اقليت) در آنجا خبر ميدهد. ظاهراً در پي اتحاد حنفيان و شافعيان، شيعيان شكست خورده و از شهر رانده شدند، اما پس از چندي بين حنفيان و شافعيان نيز كشمكشهايي پديد آمد كه نتيجه آن غلبة شافعيان بر حنفيان بود.
«اين محلههاي خراب كه ميبيني ويرانة منازل شيعيان و حنفيان است و همين يك محله شافعي كه كوچكترين محلة ري ميباشد. باقي مانده و شيعيان و حنفيان مذهب خويش پنهان ميدارند.» [78]
زكريا بن محمدبن محمود القزويني نيز كه اثر خود آثار البلاد و اخبار العباد را در حدود نيم قرن بعد از معجم البلدان و يك قرن پس از نقض نوشته است، هيچ ذكري از حضور شيعيان در ري نميكند، اما از اختلاف بين شافعيان و حنفيان ـ كه همواره پيروزي با شافعيان بوده ـ خبر ميدهد. [79] خواندمير نيز اين مسئله را با اندك تفاوتي تأييد ميكند.[80] اين گزارشها مؤيد قول ياقوت حموي است. شيعيان ري كه زماني اكثريت جمعيت شهر را تشكيل ميدادند. در اين نزاعها كاملاً نابود نشدند، بلكه با مهاجرت به روستاهاي اطراف و همچنين پنهان كردن مذهب خويش[81] (تقيه) به حيات خود ادامه دادند؛ به نحوي كه در اواخر دوران ايلخانان بار ديگر بر ساير فرق در ري برتري يافتند. [82]
قزوين نيز ولايتي است كه در ناحيه عراق عجم قرار داشت و عليرغم اين كه صاحب كتاب نقض از آن با صفت «دارالسُّنه»[83] ياد كرده، از مناطق نفوذ شيعيان به شمار ميآمده است؛ به طوري كه نه تنها اسماعيليان در نواحي اطراف آنحضور داشتند،[84] بلكه در خود شهر نيز محلهاي مخصوص شيعيان اماميه وجود داشت.[85] البته به دلايل گوناگون، از جمله تحركهاي اسماعيليان الموت و اختلاف بين ساكنان شيعه و سني شهر، درگيريهايي نيز ميان آنها گزارش شده است.[86]
ابهر يكي ديگر از شهرهاي دامنه البرز است كه در آن از حضور گرايشهاي شيعي خبرهايي نقل شده است. راوندي اهل ولايت ابهر را رافضي ميداند،[87] اما قزويني رازي از ايشان با لقب «بي نفسان ابهر»[88] ياد ميكند كه احتمالاً اين صفت به دليل وجود برخي گرايشهاي معتزلي و مشبهي در اين مناطق باشد. در اين ناحيه نيز يورش مغولان نه تنها حضور شيعيان را كاهش نداد، حتي در مواردي سبب گسترش تشيع در مناطقي گرديد كه پيش از آن شيعيان در آنجا در اقليت بودند؛ به اين معني كه برخي از شهرهاي مهم شيعيان، چون قم و ري در اثر تهاجم مغولان آسيب ديده، سكنة آن قتل عام شدند[89]، اما با فروكش كردن سيل بنيانكن مغول، شيعيان اين نواحي بار ديگر سربر آورده، به تكاپوهاي خويش ادامه دادند. به اين ترتيب است كه در منابع پايان دوران ايلخانان، علاوه بر شهرهاي قم،[90] آوه (آبه) ،[91] ري،[92] كاشان،[93] ورامين،[94] فراهان،[95] و قزوين،[96] كه پيش از اين از آنها ياد شده بود، شهرها و نواحي ديگري، چون ساوه[97] كه پيش از اين اكثريت اهل آن سني و در كشاكش دائم با اهل آوه كه شيعه مذهب[98] بودند و هم چنين پشكل دره،[99] اردستان[100] و نهاوند[101] كه پيش از اين به گرايش معتزلي و مشبهي متهم بودند،[102] به عنوان مناطق شيعي با گرايش اماميه ياد شده است.
گروه دوم از شهرهاي منطقة عراق عجم، اغلب در نواحي غربي و جنوبي قرار گرفتهاند. منابع دربارة مذهب آنها صراحت قبل را ندارند. به بيان ديگر برخي صفتها و ويژگيهايي كه شهرهاي مورد نظر با آن توصيف شدهاند، به نوعي نشان دهندة گرايشهاي شيعي ميباشد. اتهام خارجي و معتزلي يا مشبّهي از جمله صفتهايي است كه منابع درباره اين نواحي به كار رفته است. هم چنان كه پيشتر يادآوري شد با توجه به نزديكي برخي از عقايد شيعه و معتزله، احتمالاً ميتوان اين نواحي را نيز در زمرة مناطق مستعد نفوذ و گسترش تشيع برشمرد.
در اين گروه، شهرهايي چون همدان، هروگرد (بروجرد)، مزدقان (مزدغان)،[103] جرباذقان (گرپايگان / گلپايگان)، حدود لرستان،[104] اردستان،[105] و ارجان،[106] گرچه براساس گزارشهاي موجود اهل سنت در آنها اكثريت جمعيت را تشكيل ميدهند،[107] گرايشهاي معتزلي و مشبّهي نيز صاحب نفوذ و قدرت بودند؛ از همينرو اين گونه به نظر ميرسد كه اين شهرها نيز در شمار نواحي مستعد نفوذ و گسترش تشيع قرار گيرند. شهر شيز، از توابع شهرزور، ديگر منطقه در عراق عجم است كه بنا به نقل ياقوت حموي در آن شهر زيدي مذهبان برتر از ساير فرقهها بودند.[108]
در اين بين، منابع، «حدود لرستان و ديار خوزستان» را مناطقي معرفي كردهاند كه در آنها خوارج صاحب قدرت و نفوذ بودهاند. [109] البته اين مسئله احتمالاً اتهامي است كه صاحب نقض به دليل برخي گرايشهاي غاليانه در اين مناطق، به آنها نسبت ميدهد؛ زيرا از يك سو، وي در گزارشي ديگر، اهالي اين نواحي را در زمرة مشبّهه قرار ميدهد، و از سوي ديگر، گزارشهاي مقدسي (جغرافي دان مسلمان)، ناصر خسرو قبادياني (داعي بزرگ اسماعيلي) و ياقوت حموي در آثارشان حاكي از غلبة تمايلهاي معتزلي در اين سرزمينها ميباشد. [110] خبرهايي نيز مبني بر حضور و تكاپوي اسماعيليان در اين منطقه وجود دارد.[111] به ويژه گزارش مؤيد في الدين شيرازي، داعي اسماعيلي (د:470ه/1077م)، دربارة مسجدي در اهواز كه دور محراب آن بعد از نام حضرت رسول(صلی الله علیه واله) اسامي امامان اسماعيلي و خلفاي فاطمي مصر نوشته شده بود،[112] نشان از قدرت و اهميت اين نحله در ناحية خوزستان دارد. به احتمال قوي، پيشينه حضور خوارج[113] و هم چنين برخي فرقههاي غالي چون «اسحاقيّه نصيريّه» در اين نواحي[114] سبب چنين اتهامي شده است.
گزارشگران دورانهاي بعد هم آگاهيهايي در تأييد مطالب بالا در اختيار پژوهشگر قرار ميدهند؛ به عنوان نمونه حمدالله مستوفي همدان را ناحيهاي ميداند كه در آن گرايشهاي معتزلي و مشبهي حضور پررنگي دارند. [115] خواندمير هم از حضور والي علوي در همدان خبر ميدهد. [116] هم چنين موارد متعدد ظهور مهديهاي دروغين در اين ناحيه و استقبال مردم از آنها، مانند شورش موسي كردستاني[117] (663 ه / 1265 م)، قيام قاضي سيد شرف الدين ابراهيم در شيراز[118] (683 ه / 1284 م) و نيز قيام مبارك شاه علوي كردي (رهبر و مقتداي اهل حق) در نواحي كردستان[119] مبيّن اين امر است كه گرايشهاي شيعي در اين مناطق در حال قدرتگيري بودهاند.
شيعيان در شيراز و اصفهان، دو شهر بزرگ و مهم عراق عجم، نيز حضور داشتند؛ البته آنان در اين دو شهر، همانند ديگر شهرهاي بزرگ از حيث جمعيت در اقليت بودند. مستوفي از حضور «اندك... شيعه»[120] در شيراز و ابن بطوطه از تعداد زياد «سادات»[121] دراين شهر سخن گفتهاند. اسماعيليان نيز در اين منطقه حضور داشتند. در اين خصوص، گزارشي مبني بر وجود مسجدي (مشهدي) خاص اسماعيليان در فسا (بسا، موضعي در چهار منزلي شيراز) در دست ميباشد.[122] هم چنين نقلهايي دربارة تكاپوي اسماعيليان در اطراف اصفهان، پيش از دوران ايلخانان، موجود است،[123] اما ابن بطوطه از اختلاف بين شيعيان و اهل تسنن شهر كه موجب ويراني بخشي از شهر شد خبر ميدهد.[124] اين مسئله نيز تا حدودي حاكي از قدرتيابي تدريجي شيعيان در اين شهر ميباشد.
عراق عرب
به هر رو، شهرهاي موصل، سامرا، ميسان (ولايتي ميان بصره و واسط)، بصره، حلّه، كوفه و بغداد ـ كه از ديرباز همواره بين شيعيان و سنيهاي اين شهرها نزاع هاي خونيني در ميگرفت[126] ـ از جمله شهرهايي هستند كه در عراق عرب (پيش از سيطرة مغولان) به داشتن گرايشهاي شيعي معروف بودند؛ البته با تفاوتهايي چند، به عنوان نمونه موصل،[127] سامراء[128] و بصره[129] شهرهايي بودند كه شيعيان آن در اقليت به سر ميبردند. نقلهايي نيز از پيشينة حضور خوارج در بصره و موصل موجود است.[130] از ميسان، برخلاف آنها، به عنوان شهري با گرايشهاي غاليانه ياد شده است.[131] مولف گمنام بعض فضائح الروافض حله را به داشتن گرايشهاي شيعي غالي متهم كرده است،[132] اما قزويني رازي اهل آن را شيعه اماميه ميداند.[133] كوفه شهري بود كه زيديان در آن صاحب قدرت بودند[134] و بغداد با اين كه دارالخلافه بود و اكثريت ساكنان آن اهل سنت بودند، شيعيان نيز در آن محلهاي مخصوص به خود داشتند.[135]
سقوط دستگاه خلافت عباسي و سيطرة ايلخانان بر ايران نقطه عطفي براي شيعيان اين ناحيه به شمار ميآيد؛ البته نه بدان معني كه اين تحول موجب فزوني مناطق شيعي گرديد، بلكه با برداشتن قيدهاي گذشته و در نتيجة سياست ديني به دور از تعصب مغولان، شيعيان فرصت مغتنمي براي ابراز وجود به دست آوردند. ابن الفؤطي (مورخ قرن هشتم هجري / چهاردهم ميلادي)مواردي از اين گونه تظاهرهاي شيعي، چون ظهور مدعيان نيابت امام زمان(ع)[136] و پيدا شدن مقابر اولاد ائمه(ع)،[137] گزارش ميكند.
به هر رو، در اين دوران نيز شهرهاي كوفه،[138] بغداد،[139] حلّه[140] ـ كه در اين هنگام اهميتي دو چندان يافته بود، ـ كربلا،[141] نجف ـ كه قبل[142] از آن شهرت كمتري داشتند، ـ سامراء[143] و بصره[144] به نواحي شيعي مهم در عراق عرب معروف بودند.
فرجام سخن
نكتة ديگر اين كه عليرغم گسترش و قدرتگيري تكاپوهاي شيعي در دوران ايلخانان، به دليل شرايط مناسب پيش آمده، تشيع در بعد جغرافيايي گسترش نسبتاً كمتري يافت؛ به بيان ديگر، در اين دوران همان چهرة پيشين با اندك تغييري تثبيت گرديد. تحولهايي، چون كاسته شدن از اهميت نواحي شمالي ايران و برخلاف آن برجسته شدن نقش نواحي عراق عرب، به ويژه شهر حلّه، از حيث اهميت در مقايسه با قبل، از پيآمدهاي مهم يورش و سيطره مغولان بر ايران در بعد جغرافيايي بر مذهب تشيع ميباشد.
پىنوشتها:
* كارشناس ارشد تاريخ ايران اسلامي دانشگاه فردوسي مشهد.
1. ايلياپاولويچ پطروشفسكي، اسلام در ايران، ترجمة كريم كشاورز، (تهران، انتشارات پيام، 1353)، ص 258.
2. منوچهر مرتضوي، مسائل عصر ايلخانان، (تهران، انتشارات آگاه، 1370) ، ص 237.
3. پطروشفسكي، پيشين، ص 291؛ شيرين بياني (اسلامي ندوشن)، دين و دولت در ايران عهد مغول (تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1371) ج 2، ص 571.
4. همان.
5. ابوالقاسم طاهري، تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380) ص 151 ـ 156.
6. مرتضوي، پيشين، ص 259؛ طاهري، پيشين، ص 157؛ پطروشفسكي، پيشين، ص 278 ـ 279؛ احمد كسروي، شيعيگري (تهران، كتابخانه پايدار، 1322)، ص 20؛ روحالله حسينيان، تاريخ سياسي تشيّع (تا تشكيل حوزه علميه قم)، (تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380)، ص 148 ـ 149؛ موسي نجفي و موسي فقيه حقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران بررسي مؤلفههاي دين ـ حاكميت ـ مدرنيت و تكوين دولت ـ ملت در گستره هويت ملي ايران (تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381) ص 41.
7. نظام الملك، سياست نامه، تصحيح عباس اقبال، (تهران، انتشارات اساطير، 1375)، ص 31؛ نصيرالدين قزويني رازي ، نقض معروف به بعض مثالب النواصب في نقض «بعض فضائح الروافض» به اهتمام ميرجلال الدين حسيني ارموي محدث (تهران، انجمن آثار ملي، 1358)، ص 459؛ مولانا اولياء الله آملي، تاريخ رويان، تصحيح منوچهر ستوده، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348)، ص 87 ـ 89.
8. احمد كسروي، شهرياران گمنام (تهران، انتشارات اميركبير، 1335)، ص 29 ـ 30؛ ر. ن. فراي، (گردآورنده)، تاريخ ايران از فروپاشي دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان (پژوهش دانشگاه كمبريج)، ترجمه حسن انوشه، (تهران، انتشارات امير كبير، 1379)، ج 4، ص 179 ـ 193؛ جي. ا. بويل (گردآورنده)، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان (پژوهش دانشگاه كمبريج)، ترجمه حسن انوشه، (تهران، انتشارات اميركبير، 1380)، ج 5، ص 404 ـ 408.
9. ه . ل. رابينو، سفرنامه مازندران و استرآباد، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني ، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343)، ص 36.
10. زكريا بن محمدبن محمود القزويني، آثار البلاد و اخبار العباد ، (بيروت للطباعه و النشر دارصادر ـ داربيروت، 1380 ه. ق / 1960 م)، ص 301؛ قزويني رازي، پيشين، ص 194.
11. محمد بن علي بن محمد شبانكارهاي، مجمع الانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، (تهران، انتشارات اميركبير، 1376)، [بخش نخست]، ص 127؛ الشهرستاني، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد كيلاني، (بيروت ـ لبنان، دارالمعرفه، 1402 ه . ق / 1982 م ) الجزء الاول، ص 195.
12. نظام الملك، پيشين، ص 263.
13. قزويني رازي، پيشين، ص 110؛ «طالقان نام دو موضع است. يكي از خراسان ... و ديگري در بلاد جبل و آن شهري و كورهاي ميان قزوين و ابهر» بنگريد به: ابوالفداء، تقويم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ، 1349)، ص 487؛ همچنين بنگريد: ياقوت بن عبدالله الحموي الرومي البغدادي، معجم البلدان، (بيروت، للطباعه و النشر دارصادر ـ داربيروت، 1399 ه. ق / 1979 م)، المجلدالثالث، ص 6 ـ 7.
14. محمد بن علي بن السليمان الرواندي، راحه الصدور و آيه السرور در تاريخ آل سلجوق، به اهتمام محمد اقبال، به تصحيح مجتبي مينوي، (تهران، انتشارات امير كبير، 1364)، ص 30.
15. قزويني رازي، پيشين، ص 351 ـ 459.
16. همان، ص 437؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 170.
17. قزويني رازي، پيشين؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 157.
18. قزويني رازي، پيشين.
19. همان، ص 459.
20. بهاءالدين محمد بن حسن ابن اسفنديار كاتب، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، (تهران، كتابخانه خاور، بيتا). ص 228 ـ 229؛ اولياء الله آملي، پيشين، ص 88 ـ 89.
21. همان.
22. رشيدالدين فضل الله همداني، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان)، به كوشش محمدتقي دانش پژوه و محمد مدرسي (زنجاني)، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1338)، ص 141.
23. سيد ظهيرالدين مرعشي، تاريخ طبرستان رويان مازندران، به اهتمام برنهارد دارن، (تهران، نشر گسترده، 1363) ، ص 305 ـ 306.
24. رشيد الدين فضل الله همداني، جامع التواريخ، به تصحيح و تحشيه محمد روشن و مصطفي موسوي، (تهران، نشر البرز 1373)، ج 2، ص 976 ـ 977.
25. حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، (تهران، انتشارات اميركبير، 1362)، ص 592.
26. همو، نزهت القلوب، به اهتمام محمد دبير سياقي، (تهران، كتابخانه طهوري، 1336)، ص 65.
27. همان، ص 72.
28. همان، ص 197.
29. اولياء الله آملي، پيشين، ص 205.
30. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 66 ـ 67.
31. كمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، (تهران، كتابخانه طهوري، 1353)، ص 305.
32. برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمة جواد فلاطوري، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1377) ج 1، ص 103.
33. مادلونگ، فرقههاي اسلامي، ترجمة ابوالقاسم سرّي، (تهران، انتشارات اساطير، 1377)، ص 117. مادلونگ حضور خوارج در آذربايجان را در پيوند با تكاپوهاي آنان در شمال بين النهرين (الجزيره) ميداند.
34. عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، (تهران، انتشارات اميركبير، 1380) ج 2، ص 310.
35. مادلونگ، اين گروه را به قيد احتمال بازمانده پيروان بابك خرمي ميداند، بنگريد به : مادلونگ، پيشين، ص 30.
36. رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان)، ص 149 - 151.
37. مريم معزّي، «تكاپوهاي مباركيّه و فاطميّه و نزاريّه در خراسان»، فصلنامه مطالعات تاريخي ضميمه مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني، تابستان 1383، شمارههاي 3 و 4، ص 145 - 162.
38. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 259.
39. قزويني رازي، پيشين، ص458.
40. محمد رضا قصابيان، تاريخ مشهد از پيدايش تا آغاز دوره افشاريه، (مشهد، انتشارات انصار، 1377) ص 80.
41. معزّي، پيشين.
42. نظام الملك، پيشين، ص 263.
43. همان؛ قزويني رازي، پيشين، ص 110.
44. نظام الملك، پيشين، ص 263.
45. همان؛ شايد همين پيشينه باعث شد تا قاسم الانوار داعي صفوي در قرن نهم هجري / پانزدهم ميلادي براي نشر دعوت خويش به هرات روي آورد. براي اطلاع بيشتر بنگريد به راجر. م. سيوري، تحقيقاتي در تاريخ ايران عصر صفوي، ترجمة عباسقلي غفاري فرد، محمد باقر آرام، (تهران، انتشارات اميركبير، 1382) ص 69 ـ 106.
46. قزويني رازي، پيشين، ص 313؛ مرعشي، پيشين، ص 84.
47. قزويني رازي، پيشين؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلدالرابع، ص 416.
48. همان، ص 458 ـ 520.
49. رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، پيشين، ج 2، ص 982.
50. همان، ص 984.
51. همان، ص 1098.
52. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 184؛ سمرقندي، پيشين، ص 427؛ قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، (تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1354) ج 1، ص 113؛ محمد حسن خان اعتماد السلطنه، مراة البلدان، به اهتمام عبدالحسين نوايي و ميرهاشم محدث، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1367)، ج 1، ص 523.
53. ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمد علي موحد، (تهران، انتشارات آگاه، 1370)، ج 1، ص 231؛ سمرقندي، پيشين، ص 46؛ كلاويخو، سفرنامه كلاويخو، ترجمه مسعود رجبنيا، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1374)، ص 192.
54. سمرقندي، پيشين، ص 428.
55. همان، ص 146.
56. اشپولر، پيشين، ص 307؛ استريوالودميلا ولاديمبرونا، تاريخ اسماعيليان در ايران در سدههاي 7 ـ 5 هجري 13 ـ 11 ميلادي، ترجمة پروين منزوي، (تهران، نشر اشاره، 1371)، ص 92.
57. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 190.
58. قزويني رازي، پيشين، ص 458؛ رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان) ص 12.
59. همان؛ ولاديميرونا، پيشين، ص 43.
60. همان، ص 123.
61. الشهرستاني، پيشين، الجزء الاول، ص 117.
62. همان، ص 130.
63. مادلونگ، پيشين، ص 97.
64. همان.
65. المقدسي (المعروف بالبشاري)، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، (ليدن، مطبعه بريل، 1906 م)، ص 469.
66. رشيد الدين فضل الله، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان)، ص 103.
67. ناصرالدين منشي كرماني، سمط العلي للحضرّه العليا، تصحيح عباس اقبال، (تهران، انتشارات اساطير، 1362)، ص 17.
68. افضل الدين ابوحامد احمد بن حامد كرماني، تاريخ افضل يا بدايع الزمان في وقايع كرمان، فرآورده مهدي بياني (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1326)، ص 20.
69. مريم معزّي، تاريخ اسماعيليان بدخشان (رساله دكترا)، (تهران، دانشگاه تهران، 1380)، ص 80.
70. نظام الملك، پيشين، ص 261؛ راوندي، پيشين، ص 30؛ قزويني رازي، پيشين ، ص 283 ـ 459؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 397.
71. نظام الملك، پيشين، ص 261؛ راوندي، پيشين، ص 30؛ قزويني رازي، پيشين، ص459؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلدالاول، ص 50 و المجلدالثالث، ص 179؛ قزويني، پيشين، ص 238.
72. نظام الملك، پيشين، ص 261؛ راوندي، پيشين، ص 30؛ قزويني رازي، پيشين، ص459.
73. نظام الملك، پيشين، ص 261؛ راوندي، پيشين، ص 30؛ قزويني رازي، پيشين، ص 432 ـ 459؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 296.
74. قزويني رازي، پيشين، ص 436.
75. همان، ص 459.
76. همان، ص 306.
77. راوندي، پيشين، ص 30.
78. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 117.
79. قزويني، پيشين، ص 376.
80. غياث الدين بن همام الدين الحسيني خواندمير، تاريخ حبيب السّير، به اهتمام محمد دبير سياقي، (تهران، كتابفروشي خيام، 1362)، ج 3، ص 32 ـ 33.
81. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، 117.
82. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 59.
83. قزويني رازي، پيشين، ص 109.
84. همان، ص 301.
85. همان، ص 402.
86. همان.
87. راوندي، پيشين، ص 30.
88. قزويني رازي، پيشين، ص 438.
89. خواندمير، پيشين، ج 3، ص 33.
90. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 74؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 231.
91. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 66؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 222.
92. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 59.
93. ابوالفداء، پيشين، ص 487؛ مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 74؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 231.
94. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 59.
95. همان، ص 76.
96. همان، ص 63.
97. همان، ص 68؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 231؛ مستوفي كه گزارش خود را چند سالي پيش از ابن بطوطه تنظيم كرده است، اهل ساوه را سني شافعي، و «تمامت ديهها» را شيعه اماميه ميداند، اما ابن بطوطه كه گزارشگر متأخري است اهل ساوه را شيعه و از «غلاه» معرفي ميكند. اگر چه قول ابن بطوطه در زمينه غالي بودن اهل ساوه را بايد ناشي از تعصب وي نسبت به شيعيان دانست، اين گزارش به خوبي نشان دهنده حركت آرام و رو به گسترش تشيع، به ويژه نحله اماميه، ميباشد.
98. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالاول، ص 50 و المجلدالثالث، ص 179؛ قزويني، پيشين، ص 283.
99. «ولايتيست در شرق قزوين و جنوب طالقان»: مستوفي ، نزهت القلوب، پيشين، ص73.
100. همان، ص 75.
101. همان، ص 83.
102. قزويني رازي، پيشين، ص 454.
103. همان.
104. همان، ص 459.
105. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالاول، ص 146.
106. ناصرخسرو قبادياني، سفرنامه ناصرخسرو، با مقدمة آليس . سي هانسبرگر، ترجمه مقدمه محسن خادم، (تهران، انتشارات ققنوس، 1382)، ص 214.
107. قزويني رازي، پيشين، ص 111.
108. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 375.
109. قزويني رازي، پيشين، ص 373.
110. المقدسي، پيشين، ص 415؛ ناصرخسرو، پيشين، ص 214؛ ياقوت حموي، پيشين، المجلد الثاني، ص 405.
111. ابن النديم، الفهرست، ضبطه و علق عليه و قدم له الدكتور يوسف علي طويل، (بيروت ـ لبنان، دارالكتب العلميه، 1416 ه / 1996 م)، ص 323؛ رشيدالدين فضل الله، جامعالتواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان)، ص 11.
112. هبه الله بن موسي ابن داود المؤيد في الدين الشيرازي، سيره المؤيد في الدّين داعي دعاه (ترجمه حياته بقلمه)، تقديم و تحقيق محمد كامل حسين، (قاهره، دارالكاتب المصري، 1949م)، ص 55.
113. اشپولر، پيشين، ص 304.
114. ياقوت حموي، پيشين، المجلد الثالث، ص 375. برخي نويسندگان چون شهرستاني، اسحاقيه و نصيريه را به سبب برخي اختلافها در عقايد دو نحله غالي متفاوت از هم ميدانند. براي اطلاع بيشتر بنگريد به: الشهرستاني، پيشين، الجزء الاول، ص 189.
115. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 75.
116. خواندمير، پيشين، ج 3، ص 33.
117. ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشاني، تاريخ اولجايتو تاريخ پادشاه سعيد غياث الدين و الدنيا اولجايتو سلطان طيب الله مرقده، به اهتمام مهين همبلي، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348)، ص 76 ـ 77.
118. فضل الله بن عبدالله شيرازي وصاف الحضره، تاريخ وصاف الحضره در احوال سلاطين مغول (تهران، كتابخانه ابن سينا و كتابخانه جعفري تبريزي، 1338) ج 2، ص 191 ـ 192. بعدها در قرن نهم هجري قمري / پانزدهم ميلادي نيز سيد محمد سيد فلاح كه مدعي مهدويت بود، خوزستان و شهر بزرگ آن شوشتر (تستر) را به عنوان پايگاه خود انتخاب نمود، براي اطلاع بيشتر بنگريد به: حسن روملو، احسن التواريخ، به اهتمام عبدالحسين نوايي، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349)، ص 344.
119. محمد علي سلطاني، (ويراسته و ترجمه و تصحيح)، قيام و نهضت علويان زاگرس در همدان كرمانشاهان، كردستان خوزستان ، آذربايجان يا تاريخ اهل حق (كرمانشاه، موسسه فرهنگي سها، بيتا) ص 27.
120. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 138.
121. ابن بطوطه، پيشين، ص 261.
122. المؤيد في الدين الشيرازي، پيشين، ص 12.
123. قزويني رازي، پيشين، ص 36 و 125.
124. ابن بطوطه، پيشين، ص 246.
125. كليفورد ادموند بوسورث، سلسلههاي اسلامي، ترجمه فريدون بدرهاي، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ، 1349). ص 86 ـ 97.
126. به عنوان نمونه بنگريد به: ساسان طهماسبي، «كرخ در دوره آل بويه»، فصلنامه تاريخ اسلام (بهار 1382)، شماره 13، ص 107 ـ 124.
127. شوشتري، پيشين، ج 2، ص 335.
128. ناصر خسرو، پيشين، ص 200.
129. ياقوت حموي، پيشين، المجلدالثالث، ص 173؛ قزويني رازي، پيشين، ص 386.
130. الشهرستاني، پيشين، الجزء الاول، ص 118 ـ 119؛ رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان) ص 11؛ مادلونگ، پيشين، ص 117.
131. قزويني، پيشين، ص 464.
132. همان، ص 471.
133. همان، 458.
134. همان، 421 ـ 458.
135. همان، 459.
136. ابن الفؤطي، حوادث الجامعه (رويدادهاي قرن هفتم هجري)، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1381) ص 263 ـ 264 . برخي پژوهشها در زمينهي باورهاي مذهبي اين دوران حاكي از اين مطلب است كه اصولاً گرايش به باور زمان ظهور امام زمان و هم چنين رسيدن موعد آخرالزمان در قرن هفتم هجري / سيزدهم ميلادي در بين مردم و علما فزوني يافته بود. در اين خصوص بنگريد به: حسين قاسمي،«باورهاي علماي شيعه دربارة ظهور امام زمان و سقوط خلافت عباسي در قرن هفتم هجري / سيزدهم ميلادي»، فصلنامه مطالعات تاريخي ضميمه مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني، (تابستان 1383) شمارههاي 3 و 4، ص 77 ـ 93.
137. همان، ص 243.
138. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 32؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 271؛ ابوالفداء، پيشين، ص 339.
139. ابن الفؤطي، پيشين، ص 197؛ مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 36؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 274 ـ 275.
140. ابن الفؤطي، پيشين، ص 216 و 263 - 264؛ مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص42؛ ابن بطوطه، پيشين، ص 231 و 271 - 272.
141. ابن بطوطه، پيشين، ص 273.
142. همان، ص 220 ـ 231.
143. همان، ص 287.
144. مستوفي، نزهت القلوب، پيشين، ص 40، ابن بطوطه برخلاف مستوفي اهل بصره را سني معرفي ميكند، اما او از مسجد علي ابن ابيطالب (ع) و احترام مردم بصره بدان گزارش ميدهد، بنگريد به: ابن بطوطه، پيشين، ص 231.
145. پطروشفسكي، پيشين، ص 262.
146. همان، ص 373.
- ابن اسفنديار کاتب، بهاءالدبن محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، چاپ نخست (تهران، کتابخانه خاور، بيتا).
- ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمدعلي موحد، چاپ پنجم (تهران، انتشارات آگاه، 1370) ج 1.
- ابن الفؤطي، کمال الدين عبدالرزاق بن احمد شيباني، حوادث الجامعه (رويدادهاي قرن هفتم هجري)، ترجمه ي عبدالمحمد آيتي، چاپ نخست (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1381).
- ابن النديم، ابي الفرج محمد بن ابي يعقوب اسحاق، الفهرست، الطبعه الاولي، ضبطه و علق عليه و قدم له الدکتور يوسف علي طويل (بيروت – لبنان، دارالکتب العلميه، 1416ه . 1996م).
- ابوالفداء، تقويم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آيتي (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ، 1349).
- اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، چاپ پنجم (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1377) ج 1.
- اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، مراة البلدان، به اهتمام عبدالحسين نوايي و ميرهاشم محدث، چاپ نخست (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376) ج 1.
- بويل، جي. آ (گردآورنده)، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان (پژوهش دانشگاه کمبريج)، ترجمه حسن انوشه، چاپ چهارم (تهران، انتشارات اميرکبير، 1380) ج 5.
- بوسورث، ادموند، سلسلههاي اسلام، ترجمه فريدون بدرهاي، چاپ نخست (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ، 1349).
- بياني (اسلامي ندوشن)، شيرين، دين و دولت در ايران عهد مغول، چاپ دوم (تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1371) ج 2.
- پطروشفسکي، ايلياپاولويچ، اسلام در ايران، ترجمه کريم کشاورز، چاپ چهارم (تهران، انتشارات پيام، 1353).
- حسينيان، روح الله، تاريخ سياسي تشيّع (تا تشکيل حوزه علميه قم)، چاپ نخست (تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1380).
- الحموي الرومي البغدادي، للشيخ الامام شهاب الدين ابي عبدالله ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان (بيروت، للطباعه و النشر دارصادر – داربيروت، 1399 ه ق/ 1979 م) المجلد الاول و الثاني و الثالث و الرابع.
- خواندمير، غياث الدين بن همام الدين الحسيني، تاريخ حبيب السيّر، به اهتمام محمد دبير سياقي، چاپ سوم (تهران، کتابفروشي خيام، 1362) ج 3.
- رابينو، ه . ل، سفرنامه مازندران و استرآباد، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني، چاپ نخست (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343).
- الرواندي، محمدبن علي بن السليمان، راحة الصدور و آية السرور در تاريخ آل سلجوق، به اهتمام محمد اقبال، تصحيحات لازم مجتبي مينوي، چاپ دوم (تهران، انتشارات اميرکبير، 1364).
- روملو، حسن، احسن التواريخ، به اهتمام عبدالحسين نوايي، چاپ نخست (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349).
- زرين کوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، چاپ ششم (تهران، انتشارات اميرکبير، 1380).
- سمرقندي، کمال الدين عبدالرزاق، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، چاپ نخست (تهران، کتابخانه طهوري، 1353).
- سلطاني، محمدعلي، (ويراسته و ترجمه و تصحيح)، قيام و نهضت علويان زاگرس در همدان کرمانشاهان، کردستان خوزستان، آذربايجان يا تاريخ اهل حق، چاپ نخست (کرمانشاه، موسسه فرهنگي سها، بيتا).
- سيوري، راجر. م، تحقيقاتي در تاريخ ايران عصر صفوي، ترجمه عباسقلي غفاري فرد، محمدباقر آرام، چاپ نخست (تهران، انتشارات اميرکبير، 1382).
- شبانکارهاي، محمدبن علي بن محمد، مجمع الانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، چاپ دوم (تهران، انتشارات اميرکبير، 1376) [بخش نخست].
- شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، چاپ دوم (تهران، کتابفروشي اسلاميه، 1354) 2 جلد.
- الشهرستاني، ابي الفتح محمدبن عبدالکريم بن ابي بکر احمد، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد گيلاني (بيروت – لبنان دارالمعرفه، 1402 ه ق/ 1982 م) الجزء الاول.
- طاهري، ابوالقاسم، تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، چاپ سوم (تهران، انتشارت علمي و فرهنگي، 1380).
- طهماسبي، ساسان، «کرخ در دورة آل بويه»، فصلنامه تاريخ اسلام (بهار 1382)، شماره13.
- فراي، ر. ن (گردآورنده)، تاريخ ايران از فروپاشي دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان (پژوهش دانشگاه کمبريج)، ترجمه حسن انوشه، چاپ سوم (تهران، انتشارات اميرکبير، 1379).
- القاشاني، ابوالقاسم عبدالله بن محمد، تاريخ اولجايتو تاريخ پادشاه سعيد غياث الدين و الدنيا اولجايتو سلطان طيب الله مرقده، به اهتمام مهين همبلي، چاپ نخست (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348).
- قاسمي، حسين، «باورهاي علماي شيعه دربارة ظهور امام زمان و سقوط خلافت عباسي در قرن هفتم هجري – سيزدهم ميلادي»، فصلنامه مطالعات تاريخي ضميمه مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني (تابستان 1383) شمارههاي 3 و4، ص 93 – 77.
- قبادياني، ناصرخسرو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نخست، با مقدمهي آليس. سي هانسبرگر، ترجمه مقدمه محسن خادم (تهران، انتشارات ققنوس، 1382).
- قزويني رازي، نصيرالدين ابوالرشيد، عبدالجليل، نقض معروف به بعض مثالب النواصب في نقض «بعض فضائح الروافض»، به اهتمام ميرجلال الدين حسيني ارموي محدث، چاپ نخست (تهران، انجمن آثار ملي، 1358).
- القزويني، زکريا بن محمدبن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد (بيروت، للطباعه و النشر دارصادر – داربيروت، 1380 ه ق/ 1960 م).
- قصابيان، محمدرضا، تاريخ مشهد از پيدايش تا آغاز دوره افشاريه، چاپ نخست (مشهد، انتشارات انصار، 1377).
- کسروي، احمد، شهرياران گمنام، چاپ نخست (تهران، انتشارات اميرکبير، 1335).
- شيعيگري، چاپ نخست (تهران، کتابخانه پايدار، 1322).
- کرماني، افضل الدين ابوحامد احمد بن حامد، تاريخ افضل يا بدايع الزمان في وقايع کرمان، فراورده مهدي بياني، چاپ نخست (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1326).
- کلاويخو، سفرنامه کلاويخو، ترجمه ي مسعود رجب نيا، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1374).
- مادلونگ، فرقهاي اسلامي، ترجمه ابوالقاسم سرّي، چاپ نخست (تهران، انتشارات اساطير، 1377).
- مرتضوي، منوچهر، مسائل عصر ايلخانان، چاپ دوم (تهران، انتشارات آگاه، 1370).
- مرعشي، سيدظهيرالدين، تاريخ طبرستان رويان مازندران، به اهتمام برنهارد دارن، چاپ نخست (تهران، نشر گستره، 1363).
- مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، چاپ دوم (تهران، انتشارات اميرکبير، 1362).
- ، نزهت القلوب، به اهتمام محمد دبير سياقي، چاپ نخست (تهران، کتابخانه طهوري، 1336).
- معزّي، مريم، «تاريخ اسماعيليان بدخشان»، رسالهي دکتري (دانشگاه تهران، 1380).
- «تکاپوي مبارکيّه، فاطميّه و نزاريّه در خراسان»، فصلنامه مطالعات تاريخي ضميمه مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني (تابستان 1383) شمارههاي 3 و 4.
- المقدسي، المعروف بالبشاري، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، الطبع الثانيه (ليدن، مطبعه بريل، 1906 م).
- منشي کرماني، ناصرالدين، سمط العلي للحضره العليا، تصحيح عباس اقبال، چاپ دوم (تهران، انتشارات اساطير، 1362).
- المؤيد في الدين شيرازي، هبه الله بن موسي ابن داود، سيره المؤيد في الدين داعي دعاه (ترجمه حياته بقلمه)، تقديم و تحقيق محمد کامل حسين (قاهره، دارالکاتب المصري، 1949م).
- نجفي، موسي و فقيه حقاني، موسي، تاريخ تحولات سياسي ايران بررسي مؤلفههاي دين – حاکميت – مدرنيت و تکوين دولت – ملت در گستره هويت ملي ايران، چاپ نخست (تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381).
- نظام الملک، ابوعلي حسن بن علي بن اسحاق طوسي، سياست نامه، تصحيح عباس اقبال، چاپ سوم (تهران، انتشارات اساطير، 1375).
- وصاف الحضره، فضل الله بن عبدالله شيرازي، تاريخ وصاف الحضره در احوال سلاطين مغول، چاپ نخست (تهران، کتابخانه ابن سينا و کتابخانه جعفري تبريزي، 1338) ج 2.
- ولاديميرونا، استريوالودميلا، تاريخ اسماعيليان در ايران در سدههاي 7 – 5 هجري 13 – 11 ميلادي، ترجمه پروين منزوي، چاپ نخست (تهران، نشر اشاره، 1371).
- همداني، رشيدالدين فضل الله، جامعه التواريخ به تصحيح و تحشيه محمد روشن – مصطفي موسوي، چاپ نخست (تهران، نشر البرز، 1373) ج 2.
- جامعه التواريخ (قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان)، به کوشش محمدتقي دانشپژوه و محمد مدرسي (زنجاني)، چاپ نخست (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338).
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}